اینجا مرگ پایان زندگی نیست؛

ناگفته هایی از دختری با دم مسیحایی/آرزوی فاطمه جان بخشیدن به بیماران بود

صدای بلوچ , 31 ارديبهشت 1399 ساعت 10:00

اینجا اشک ها معنای دیگری به زندگی می بخشد و به راستی پایان زندگی این افراد برای همیشه جاودانه می ماند.


به گزارش صدای بلوچ به نقل از عصرهامون، انتخاب سخت می شود اگر یک سوی قصه عزیزی باشد که تا آن لحظه نمی توانستی ببینی خار به پایش رفته و آن سوی قصه تصمیمی که اصلا ساده نیست؛ اهدای عضو فرزندی که تا پیش از این اتفاق اگر تب می کرد مادر تا صبح بر بالینش پرستاری می کرد...

ساعاتی تا افطار باقی نمانده بود که برای مصاحبه با خانواده اهداکننده عضو راهی منزلشان شدیم. پدر برای استقبال از ما دقایقی را بیرون از خانه سپری کرده بود که به محض حضورمان جلو آمد. پس از احوالپرسی اولین چیز که توجه مان را جلب کرد تابلو حک شده بر روی دیوار مغازه آن عنوان " تشکل مردم نهاد اهدای عضو فرشته ماندگار فاطمه" و "انجمن اهدای عضو ایرانیان شعبه زاهدان" بود.

نادر اسماعیل زهی، پدر فاطمه همان بانوی 23ساله ای که با اهدای اعضای بدنش ناجی چند زندگی شد، می گوید: بعد از فوت دخترم این نهاد مردمی را با هدف فرهنگ‌سازی اهدای عضو در استانی که با توجه به وسعت و پهناوری و از سوی دیگر آمار بالای تصادفات بیشترین بیماران مرگ مغزی را دارد، تشکیل دادیم.

در ابتدا اطلاعات زیادی در این خصوص نداشتیم که با مراجعه به واحد امور اجتماعی استانداری و استقبالی که از طرح شد و بعد از آن با پیگیری که از طریق انجمن اهدای عضو ایرانیان در تهران داشتیم با هزینه شخصی این مکان را راه اندازی کردیم که در این بین نهادهایی مانند استانداری و دانشگاه علوم پزشکی نیز ما را در ارائه خدمات مشاوره ای حمایت کردند همچنین از ظرفیت علما و روحانیون نیز استفاده کردیم تا اینکه امروز  انجمن سیستان و بلوچستان فعالترین انجمن در سطح کشور معرفی شد.
 

 
در این تشکل، کارهای فرهنگی مانند صدور کارت اهدای عضو و اقدامات مشاوره ای برای افراد صورت می گیرد و تا این لحظه طی یکسالی که از افتتاح این نهاد می گذرد بالغ بر 2 هزار کارت اهدای عضو صادر شده است.

پس از این گفت وگوی خودمانی با پدر خانواده، وی ما را دعوت به خانه می کند به محض ورودمان مادر خانواده با خوش رویی به استقبال می آید اگر چه در نگاهش غمی نهفته است که آن هم از فراق فرزندی عزیز می باشد.

 زندگی قبل از مرگ فاطمه؟

پدر خانواده می گوید: فاطمه دانشجوی ترم آخر رشته معماری در دانشگاه زاهدان بود. از همان ابتدا در حین درس خواندن علاقه زیادی به انجام کارهای هنری و معماری داشت که هزینه آن را صرف انجام کارهای خیر برای بچه های شیرخوارگاه، سالمندان، کمیته امداد و ... می‌کرد.

حادثه چطور اتفاق افتاد؟

پدر: فاطمه آلرژی به ظاهر پوستی داشت؛ پزشکان علت مرگ را مزمن شدن آلرژی و  در خواب بودن عنوان کردند که بدنش نتوانسته بود عکس‌العملی نشان دهد و متاسفانه باعث مرگ مغزی وی شد. در مدتی که با این بیماری دست و پنجه نرم می کرد بارها به بیمارستان مراجعه و حتی به استان های شیراز، تهران، اصفهان و مشهد هم رفتیم که نظرات و داروهایی که برای درمان داده می شد اغلب مشابه بود.

 در شبی که این اتفاق برای فرزندم رخ داد به ایرانشهر رفته بودم. ساعت حدود پنج صبح بود که باجناقم تماس گرفت و گفت خواهر همسرم کسالت دارد. بعد از نماز صبح به طرف زاهدان حرکت کردم و بعد از رسیدم متوجه دخترم روی تخت بیمارستان شدم؛ تا آن موقع کارهای اولیه را پزشکان انجام داده بودند و دخترم به بیمارستان امام علی زاهدان بخش icuمنتقل و پزشک اورژانس و پرستار های بخش زحمات زیادی کشیدند.
 
چه زمانی قصه اهدای اعضا را به شما گفتند؟
 
پدر: با گذشت دو روز از ماجرا پزشک معالج جزییاتی به ما ارائه نکرد تا اینکه یکی از دوستانم در بیمارستان موضوع را با ما در میان گذاشت که فرزندتان مرگ مغزی شده؛ تا آن زمان نمی دانستم مرگ مغزی چیست گفتم اگر امکان دارد وی را خارج از کشور درمان کنیم اما اجازه حتی یک متر جابجایی هم وجود نداشت چون اگر دستگاه ها قطع می شد هیچ حرکت و آثاری از زنده بودن برای فاطمه وجود نداشت زیرا مرگ مغزی مساوی با مرگ بود.
 

اطلاعات کامل به ما در خصوص مرگ مغزی داده شد و خودمان با مطالعه ای که کردیم متوجه موقعیت شدیم.

اهدای عضو را کسی در بیمارستان به ما پیشنهاد نداد. ماجرای اهدای عضو فاطمه به این برمی‌گردد که یک روز (آن موقع از بیماری‌ وی خبری نبود) با اعضای خانواده در حال تماشای برنامه ماه عسل با اجرای احسان علیخانی بودیم مهمان آن برنامه خانواده اهدا کننده و اهدا گیرنده عضو بودند، فاطمه ناخودآگاه گفت "چه کار خوب و خداپسندانه ای اگر روزی برای من اتفاقی افتاد اینکار را انجام دهید"؛ مادرش از بیان این موضوع ناراحت شد که آرامش کردیم... تا اینکه در بیمارستان متوجه مرگ مغزی فرزندمان شدیم در آن موقع خواهران فاطمه و مادرش خواستند طبق خواسته وی عمل و اقدام به اهدای عضو کنیم.

بر همین اساس روزی که پزشک معالج خواست موضوع را با ما در میان بگذارد مادرش قبل از شروع صحبت های مشاور گفت می خواهد اعضای فرزندش اهدا شودکه پرستار گفت باید بر دستانت بوسه زد که چنین تصمیمی گرفتید.

هديه ای جان بخش

اسماعیل زهی با بیان اینکه مرگ پایان زندگی فاطمه نبود، می گوید:آمار دقیقی از اینکه فرزندم ناجی چه تعداد زندگی شد، ندارم اما تصمیم ما برای پیوند کامل بود که این موضوع در استان برای اولین بار با اهدای عضو فرزندم صورت گرفت. البته خانواده جمالزهی در سال ۹۲ در تهران اقدام به اهدای عضو فرزندشان که به علت تشنج منجر به مرگ مغزی شد، کردند.

و داغ رفتنی که کهنه نمی شود؟

پدر: سپاسگزار خداوند هستند که فرزندم این افتخار و درس معرفت را برای ما به یادگار گذاشت.
 

 
از خانواده هایی که فرزند یا هریک از اعضای خانواده خود را از دست داده اند تقاضا داریم هر چند این کار سخت است و راضی شدن برای آن سخت تر اما باید بدانیم که مرگ مغزی و کما با هم تفاوت دارند وقتی مرگ مغزی اتفاق می‌افتد هیچ راه برگشتی برای فرد وجود ندارد. از طرفی به محض رخ دادن مرگ مغزی مغز ماده ای سمی تولید می کند که اگر به موقع اقدام به اهدای عضو نشود به سایر اعضای بدن آسیب می رسد؛ بر این اساس این امید و آرامش را داریم که زندگی فرد از دست رفته با مرگ پایان ندارد بلکه ناجی چندین بیماری می شود که در بستر بیماری چشم انتظار اهدای عضو هستند.
 
اهدای عضو، آرزوی فرزندم بود

انتخاب سخت می شود؛ اگر یک سوی قصه عزیزی باشد که تا آن لحظه نمی توانستی ببینی خار به پایش رفته، یا ببینی تب کرده و تو تا صبح بالای سرش بیدار می مانی و تیمارش می شوی تا مبادا او درد بکشد، فقط یک مادر است که می تواند روزها و شب ها بر بالین کودکش بنشیند و پرستاری اش کند تا مبادا او تب کند. کبری مهاجری، مادر فاطمه اسماعیل زهی که در نگاه اول زجرها و عذاب های کشیده شده بر صورتش را می بینی، پی می بری که تا چه اندازه اندوهگین است، انگار در این مدت، به اندازه یک عمر پیر شده است. می گوید: دارای چهار فرزند سه دختر و یک پسر هستم، فاطمه فرزند آخرم بود.

چه ویژگی خاصی داشت که این قدر برای همه عزیز بود؟

صبوری و متانتش قابل توصیف نیست و در طول مصاحبه، بارها از رضایت خود نسبت به اقدام خداپسندانه‌اش می گفت. در حالی که قطرات اشک از چشمانش فرو می‌ریخت، از فرزند 23 ساله خود می‌گوید: «دخترم، خوش اخلاق، با تقوا و ایمان بود گذشت زیادی داشت و در دورانی که زندگی می کرد این سخاوت و بخشندگی در وی به وفور دیده می شد هزینه کارهای هنری خود را صرف  کارهای خیر می کرد.
 

 
اگر چه از دست دادن فاطمه غمی بزرگ برایم بود اما از اهدای عضو دخترم که زندگی به افراد زیادی بخشید بسیار خوشحال هستم و می دانم که با انجام خواسته فرزندم اکنون هم خانواده های زیادی امید به زندگی دارند و هم اینکه مرگ پایان زندگی دخترم نشد.

از خانواده ها تقاضا دارم هرچند تصمیم گیری سخت است اما از آنجایی که در صورت مرگ مغزی امکان برگشت مجدد فرد وجود ندارد و از سوی دیگر بیماران زیادی چشم انتظار یک پیوند هستند و امید دارند تا به زندگی برگردند آنها را از این چشم انتظاری درآورده و بدانیم که با این اقدام خداپسندانه؛ اعضای خانواده مان حتی پس از مرگ نیز زنده هستند.

 انتخابی سخت و دشوار!

آزاده، خواهر فاطمه رشته کلام را در دست می گیرد و می گوید: تصمیم گیری در آن شرایط بسیار سخت بود فکرش را نمی کردیم یک روز قرار است چنین اتفاقی برای خواهرم رقم بخورد. آن روز دو راه بیشتر نداشتیم یا باید مرگ را می پذیرفتیم یا زندگی بخشیدن.
 
به درخواست خود فاطمه عمل کردیم و معتقد هستم که اهدای عضو پایان زندگی متوفی نیست، شروعی دوباره است زیرا اعضای بدن آدم به جای این که زیر خاک برود زندگی می بخشد و این مرگ نیست عزت است.

خوشحالیم از اینکه اعضای فاطمه ، زندگی دوباره به خیلی ها بخشید و بسیاری را شاد کرد، خوشحالیم که می توانیم وجود فاطمه را در وجود دیگران احساس کنیم. ما با خیال راحت و با نیت صاف اعضای بدن خواهرم را اهدا کردیم و امیدوارم دیگران هم با اهدای عضو زندگی را به دیگران ببخشند.
 

به خاطر این تصمیم به موقع، به پدر و مادرم افتخار می کنم که چنین اقدامی را انجام دادند.

با گذشت مدت ها از فوت فاطمه و اهدای عضو وی، همکلاسی‌هایش با ما در ارتباط هستند خیلی از آنها از ما درخواست صدور اهدای عضو داشته اند و با ما به عنوان سفیر همکاری دارند.
 
 آرامش عجیبی داریم بعد از قصه!

حالا این خانواده می دانند که اعضای بدن دخترشان در بدن افرادی است که خانواده شان برای یک شب بیشتر زنده ماندنشان تا صبح نذر و نیاز می کرده اند. آن ها از این تصمیم خوش حالند و آرامش قلبی دارند؛ اگرچه جای خالی فاطمه برایشان یک حفره پرنشدنی است که باید تا آخرین لحظه با این داغ دست وپنجه نرم کنند، اما خدا را شاکرند؛ چون معتقدند اهدای اعضا فرصتی است که به تمام بیماران در حال مرگ داده نمی شود.

انتهای پیام/


کد مطلب: 1114

آدرس مطلب: https://www.sedayebalooch.ir/news/1114/ناگفته-هایی-دختری-دم-مسیحایی-آرزوی-فاطمه-جان-بخشیدن-بیماران

پایگاه خبری - تحليلی صدای بلوچ
  https://www.sedayebalooch.ir